به گزارش شهرآرانیوز، نجف دریابندری نخستین مترجم آثار ارنست همینگوی (یا، چنانکه خودش مینوشت و برای امثال من راهگشا و راهنما بود، «همینگوی») نبود. شاید بهترینِ مترجمانِ نسبتاً پرشمارِ آثارِ بالنسبه معدودِ او هم نباشد. ولی مشهورترین و مقبولترینِ ایشان هست: ظاهراً، اولبار ابراهیم گلستان این نویسندهٔ آمریکایی را به فارسیزبانها شناساند، سال ۱۳۲۸، ۵ سال پیش از آنکه نویسنده نوبل ببرد، ۱۲ سال پیش از آنکه بهدستیاریِ اسلحه جهان و جهانیان را وداع بگوید. نیز، چنانکه گاهی گروهی گفتهاند، چهبسا ــ مثلاً ــ نازی عظیما در نقل داستانهای همینگوی ــ مشخصاً، سبک نویسندگی او ــ به فارسی موفقتر بوده باشد. (هرچه هست، من صلاحیت اظهار نظر در این زمینه را ندارم.) باری، بههرروی، مثل روز روشن است که در این سالها سکهٔ این عرصه به نام دریابندری و برگردانهای او از دو رمانِ ممتازِ این استاد وقایعنگاری بوده، به نام وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا که فارسیشان ــ بهترتیب ــ در سالهای ۱۳۳۳ و ۱۳۶۳ به دست ما رسید.
اما فرزند خلف خانوادهٔ بوشهری سراغ داستانکوتاههای روستازادهٔ ماجراجوی آمریکایی هم رفت و یکی از آنها را ترجمه کرد و نشر داد، «برفهای کیلیمَنجارو» را. خوانده بودیم و شنیده بودیم که دریابندری چندتا از داستانهای دیگر همینگوی را هم جستهوگریخته به فارسی برگردانده بوده، اما اثری از آنها ندیده بودیم. آنطور که سهراب، فرزند مترجم، نوشته، پدرش ــ شاید بهپیشنهاد محمد زهرایی، مدیر نشر «کارنامه» ــ ترجمهٔ کتاب مجموعهٔ کامل داستانهای کوتاه ارنست همینگوی را هم دست گرفته بوده، که با مرگ هر دو تن معلوم نیست به کجا رسیده است. با اینهمه، خوشبختانه، فارسیِ ویراسته و پسندیدهٔ دریابندری از ۲۱ داستان آن مجموعه ــ که تنها بخش نخست آن (چاپ ۱۹۳۸) بر ۴۹ داستان اشتمال دارد ــ بر جای مانده و اکنون در دسترس است، در دسترسِ عموم. بدین ترتیب، ما، سه سالی پس از مرگ مترجم، ۷۰ سالی پس از آنکه وداع با اسلحه را برایمان بازگفت، همچنان میتوانیم از همینگوی بهروایت او بهره و ــ البته ــ کمابیش لذت ببریم.
کتاب بیستویک داستان که بهتازگی نشر «کارنامه» آن را چاپ و منتشر کرده، بر پیشانی، یادداشتی کوتاه دارد از سهراب دریابندری، و سپس پیشگفتاری کوتاهتر بهقلم نویسنده که آن را هم دریابندریِ پسر به فارسی درآورده است. پس از اینها، همان ۲۱ داستان است بهترجمهٔ دریابندریِ پدر. این داستانها با «برفها ...» آغاز میشوند که ترجمهٔ فارسی آن از ترجمهٔ ۲۰تای دیگر قدیمتر است. فارسی باقی داستانها، بیشتر، کاروبار سالهای ۸۵ تا ۹۲ است، سالهای پایانی حیات ناشر و مترجم. در این حدود، «تلاش زهرایی بر این بود که استاد نجف را ــ به هر ترتیبی که هست ــ هر روز از محل سکونت به دفتر نشر ’کارنامه‘ منتقل بکند [...] تا کتابِ داستانهای همینگوی را بهاتمام برساند. [...] در حین کار، سلامت جسمانی استاد نجف رو به کاهش بود. اواخر، استاد نجف دیگر استاد نجف سابق نبود و کار یا بهکندی پیش میرفت و یا گاهی اصلاً پیشرفتی حاصل نمیشد.» اینک، خواندن چند سطری از ترجمههای اخیر ــ تصادفاً، «گربه زیر باران» ــ مناسبت دارد:
فقط دو نفر امریکایی توی هتل بودند. امریکاییها کسانی را که در راهپله، موقع رفتوآمد به اتاقشان، میدیدند نمیشناختند. اتاقشان در طبقهٔ دوم رو به دریا بود، و رو به باغ ملی و مجسمهٔ یادبود جنگ. باغ ملی نخلهای بزرگ و نیمکتهای سبز داشت. وقتی هوا خوب بود، همیشه یک نقاش با سهپایهاش آنجا بود. نقاشها از شکل نخلها و از رنگهای روشن هتل روبهروی باغ و دریا خوششان میآمد. ایتالیاییها از راه دور برای تماشای مجسمهٔ یادبود جنگ میآمدند. مجسمه مِفْرَغی بود و توی باران برق میزد. باران میآمد. باران از نخلها میچکید. روی راههای سنگریزهای، گُلهبهگُله آب ایستاده بود. موج دریا در خط درازی زیر باران میشکست و از ساحل پس میرفت و باز پیش میآمد و در خط درازی زیر باران میشکست. اتومبیلها از میدان مجسمهٔ یادبود جنگ رفته بودند. آن ورِ میدان، پیشخدمتی در آستانهٔ کافه ایستاده بود و میدان خالی را تماشا میکرد.